::: شهر قصه :::  

 

 
 
 
 




Iranian Cancer Society Join Donate Help Guide Contact







 
 


   
 

Montag, August 29, 2005

براي بانويي دريا دل.

 

جان من، دل خود شکسته مي پنداشتي
.............. لرزه ها بود بر اين چرخ فلک، هردم از ناله تو
جان من، با سرانگشت تکبر و غرور
............................ نشکند اين دل دريايي و فرزانه تو
جان من، عشق نبود، وفا نبود
...................... عادتي بيش نبود اين همه شيدايي تو
جان من، غصه اگر هيچ نبود
..................... اين همه شور و شعف نيز نبود در دل تو
جان من، يار ديرينه اگر سهم تو بود
.................. پس چرا نيست نشان در دل او ز عشق تو
جان من، ماندنيت آمده است
...................... به هواي شکن و چين و خم گيسوي تو
جان من، رقص کن و نغمه مستانه بخوان
.......................... که فلک لرزد از اين نغمه مستانه تو
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پي و پس و پا و .... نوشت:
1- هنوز هم در اين اوج گرما و سردرد لعنتي، لبخندم محو نشده؛ چرا که اين بانوي زيبا با تمامي وجودش مي خندد.
2-ببخشيد شعر في البداهه بود. ايراد زياد داره ، مخصوصا که براي بانويي صاحب قلم سروده شده که از اهالي ديرين همين وبلاگ شهر است. ولي خوب چه کنم ؟!
3- در ضمن حافظ نيز فرمود:
هزار شکر که ديدم بکام خويشت باز ................... زروي صدق و صفا گشته با دلم دمساز
روندگان طريقت ره بلا سپرند ...................... رفيق عشق چه غم دارد از نشيب و فراز
.
---------------------------------------------------------------------------
.
.
.
بسيار مهم:
.
.
.
هنوز از خوندن اين خبر شوکه هستم. نمي تونم بفهمم يعني چي؟؟؟ نکنه بايد ديگه خواب ايران رو ببينيم و يا بايد با ايراني جديدالتاسيس مواجه شويم؟؟؟ شما را به خدا يک راهي پيدا کنيد...

________________________________________

Samstag, August 27, 2005

سواد و شعور

 
شايد همه ما به اين نتيجه گيري روز که هاله نازنين ، که چقدرهم بجا نوشته است، واقف باشيم، اما يادآوري آن گاه و بي گاه لازم است :
.
.
اما يادم مي آيد در ميان حرفهايي که پدرم در همان دوران کودکي برايم مي زد، چملاتي باقي مانده که هنوز آويزه گوشم است. شايد او در همان بي ربطي هم ربطي ديده بود که مي گفت:
" سواد و تحصيل، آدم با شعور را باشعورتر مي کند و آدم بي شعور را بي شعورتر."
هميشه فکر مي کنم که راست مي گه!! روحش شاد.

________________________________________

Mittwoch, August 24, 2005

فاتحه علم رياضي خوانده شد.

 


محض رضاي خدا يک نگاهي به مجموع آرا و تعداد نمايندگان حاضر در مجلس که مثل ارز شناورند، بياندازيد.
.
.
پي، پس، پا... نوشت:
- خدا از سر دانشگاه آزاد نگذره که اين همه توش رياضي خونديم، يک جمع و تفريق درست حسابي يادمون نداد.
- عکاس باشي پست قبلي هم، شخص بنده بودم.
- تشکر از همه دوستاني که تو تنهايي، با من هستند.
- خريد کلاه خود و زره براي جلوگيري از اصابت قندان و هر نوع گازگرفتگي الزامي مي باشد.

________________________________________

Dienstag, August 23, 2005

باز هم مهربان همسر

 



وقتي که نيستي، خونه سرد و بي روحه... دلم هيچ چيزي نمي خواد جز تو. با اين که هر لحظه صدات رو مي شنوم اما حضورت برام معناي ديگه اي داره... مي دونم فقط چند روزه، ولي من طاقت همين يک لحظه رو هم ندارم.
.
.
........................
.
......................... عزيز دلم، زود برگرد.غروب خانه دلگير است.

________________________________________

Samstag, August 20, 2005

بدون شرح

 

________________________________________

Mittwoch, August 17, 2005

اکنون مي تواني در ايران زندگي کني!!

 
نمي دونم که آيا کتاب " در آفريقا هميشه مرداد است " را خونديد يا نه؟؟؟ اين کتاب شامل شصت انشاي کودکان دبستاني ناپل* است و برداشتهاي کودکان از موضوعات مختلف رو بتصوير کشيده است. اگه تا حالا نخونديد درنگ نکنيد و حتما تهيه اش کنيد. من که سفارش دادم تا تونستم گيرش بيارم.
در اين کتاب انشايي با موضوع " دلت مي خواهد در چه عصري زندگي کني؟" وجود دارد که کودکي در ارتباط با اين موضوع نوشته است:
" دلم مي خواهد در عصر حجر زندگي کنم تا بتوانم همين طور کتک کاري کنم.
در واقع آن وقتها خيلي جنگ مي شده . وقتي تو متعلق به اين قبيله بودي و ديگري به قبيله ديگر متعلق بود و آدم توي خيابان به هم بر مي خورد، آن وقت فقط تند توي چهره اش نگاه مي کرد و در جا مي کوبيد.
اسلحه آن وقت ها چماق بود و کسي که نداشت، حکم مرده را داشت. چون بدون چماق نمي توانست از خودش دفاع کند. کسي که چماق نداشت، با لگد و مشت و تف از خودش دفاع مي کرد. اما در آخر به هر حال مرده بود.
در عصر حجر، آتشفشانها هميشه طغيان مي کردند و زمين مي لرزيد. حيوانها همديگر را مي بلعيدند، حتي وقتي سير بودند و هوا هميشه خراب بود.
در دوران اوليه هيچ وقت صلح نبود. در خانواده هميشه جنگ و جدال بود و همه چرک بودند. آنها هيچ وقت خودشان را نمي شستند. آنها شانه نمي کردند. آنها اصلاح نمي کردند، حتي زن ها هم نه.
يک بچه، حتي همان وقت که بدنيا مي آمد، يک انسان اوليه بود. بخاري وجود نداشت، آنها نمي دانستند که در وقت فراغت چه کنند، بنابراين ديوارها را سرتا سر خط خطي مي کردند.
وقتي در تابستان گرم بود، شب بعضي پشه هاي غول آساي اوليه مي آمدند داخل خانه، آن وقت آدم نمي توانست بخوابد و انسان فرار مي کرد. من از عصر حجر براي اين خوشم مي آيد که آنها کلي کشفيات و اختراعات کردند. آدم چرخ بدون پره کشف کرد، چماق، دوران برنز، بناهاي شمعکي روي آب، گاو آهن ابتدايي، سنگ چخماق خرد شده.
بشر زماني شروع کرد به باهوش شدن، اما هنوز خيلي شبيه ميمونها بود. همين که از شبيه ميمون بودن دست برداشتند، مصري شدند. اما اين يک بخش ديگر است. و اين بود انشاء."
...................................................
نمي دونم اين کودک الآن چند ساله است و در کجا زندگي مي کند؟؟ ولي دلم مي خواهد به او بگويم که الآن مي تواني در ايران زندگي کني، زياد فرقي ندارد...
آنجا کتک کاري جزئي از ورزش روزانه محسوب شده و اجتناب ناپذير است.
تا دلت بخواهد جنگ است و تا مي توانند مشت بر دهان هم مي کوبند...
اسلحه اين روزها هنوز هم چماق زور است و آنچان بر سرت مي کوبند که به هر حال مرده، تو باشي...
اسلحه هاي گنده ديگري هم هست!!!
آتشفشانهاي خشم و نفرت و ظلم آنچنان طغيان مي کنند که تمام زمين را مي لرزانند.
هنوز هم همه همديگر را مي بلعند، حتي وقتي سيرند... البته بگذريم که سير بودن معناهاي مختلفي دارد.
هيچ گونه صلحي وجود ندارد و خواهر و برادر به خون يکديگر تشنه اند.
هنوز هم خيلي ها نمي دانند که بايد به حمام بروند و اصلاح کنند.
اوقات فراغتي وجود ندارد، بايد تا جان داري کار کني ، شايد لقمه ناني بيابي و کمي ذهن خط خطيت را التيام بخشي.
هنوز هم پشه هاي غول آسا چه در تابستان و چه در زمستان به خانه ات مي آيند و راه فراري هم نداري.
هنوز هم چماقهاي مدرن براي بر سر کوبيدن کشف مي شود!!!
هنوز هم بناهاي جديد براي نگه داري افکار و عقايد ساخته مي شود.
هنوز هم انسانهاي شبيه ميمون در آنجا يافت مي شوند.
.
عزيزم تو با خيال راحت مي تواني به آرزويت برسي!!!
.
.
پي، پس، پا و ... نوشت:
هرگونه تشابه ، کاملا غير عمدي است.
.
* در آفريقا هميشه مرداد است. ( شصت انشاي کودکان دبستاني ناپل)
مارچلو د اورتو
ترجمه: حميد زرگر باشي.

________________________________________

Dienstag, August 09, 2005

سانسور، هرگز

 
راستش من دقيقا نفهميدم که با مسدود کردن بلاگ رولينگ، بجز اينکه ديگه نمي شه پينگ کرد، چه اتفاق ديگه اي ميفته؟؟؟ اگه درست فهميده باشم دوستاني که در ايران هستند، اصلا نمي تونن ليست لينکها رو ببينن.
از اونجايي که بنده اصلا آدم فني نيستم، چيزي که بنظرم رسيد اينه که مي شه هر کسي به تناسب وقت و توانش مثلا روزي دو يا سه بار وبلاگهاي آپديت شده در ليست لينکهاي مربوط به وبلاگ خودش رو در يک پست اعلام کنه.
ديگه اينکه هر کسي مي خواد پينگ بشه، در کامنت اعلام کنه، تا سريعا اقدام بشه.
و سوم اينکه نمي دونم ليست وبلاگهاي به روز شده ( ساخته آقاي حاتمي) که در ستون سمت چپ وبلاگ من قرار داره، کمکي به حل اين معضل مي کنه يا نه؟؟؟ با توجه به اينکه به بلاگ رولينگ وصله!!! ولي مي شه امتحان کرد.
.
اينهم يک راه حل جالب از بابا و دخترش که اين فضا رو از يکنواختي و کسالت در بياره.
.
بهرحال اين ليست وبلاگهايي که امروز پينگ کرده اند:
خبرچين اينجا هميشه به روزه، نيازي نداره منتظر پينگ کردنش باشيد.
.
.
اگه پيشنهاد ديگه اي دارين و يا من موضوع رو درست نفهميدم خبر بديد تا يک راه جديد پيدا کنيم.
من فکر مي کنم بايد واژه هاي مربوط به اين مشکل رو تند تند عوض کرد تا ديرتر رديابي بشن، تا جايي که بشه از واژه هاي مشابه استفاده بشه و اينجوري کلي هم سلولهاي خاکستري ورزش مي کنن.
.
اگر مايل به اضافه شدن در اين ليست هستيد، همينجا خبرم کنيد.

________________________________________

Samstag, August 06, 2005

... فريدون فرخزاد

 
سرزمين من
سرزمين گُل هاو بلبل ها
گُل هاي پژمرده
بلبل هاي خاموش

فريدون فرخزاد را من هميشه برايش ارزش و احترام قائل بوده و هستم.
هميشه از وقتي که خيلي کوچيک بودم، صداي سه چهارتا از خواننده ها رو خيلي دوست داشتم و مي رفتم مي چسبيدم به تلويزيون که همه صداشون بره تو گوشم، مبادا چيزي از آهنگ جا بمونه؛ فرخزاد، رامش، فريدون فروغي و نوش آفرين. صداشون برام خيلي خاص بود. حالا از جريان عاشقيتم به شهرام شب پره در بچگي چيزي نمي گم!
بعدها که بزرگتر شدم، فرخزاد رو بهتر شناختم و مخصوصا اينکه تو خونه ما همه ازش بخوشي ياد مي کردن و پدرم راجع به فريدون و فروغ فرخزاد و افکار انسانيشون برام زياد گفته بود. خواهرانم هم نقش بسزايي در اين مورد داشتند. خودم هم تا مي تونستم راجع بهش مطلب خوندم... شعرهاش رو خوندم ...
هرروز که مي گذره خاندان فرخزاد بيشتر برام عزيز مي شن و اين روزها مصادف با سيزدهمين سال قتل دلخراش اين انسان آزاده است. دلم مي گيره وقتي فکر مي کنم که تنها بخاطر آزاد انديشي چنين انسانهايي رو به مسلخ مي برند.
.
.
. يادش گرامي و روحش شاد.
.
.
.
اينهم يکي ديگه از اشعار فريدون فرخزاد بنام جهان:
.
جهان
گنجشکي ست
که
بدون مقاومت
به مسلخ ش مي کشند
با لباسي
از حروف شاداب و ساده لوحانه
به تن
آن کس که اسيرش گيرد
خراميدن ش را
به بند سياهي کشيده است
اما آن لحظه نيز فرا مي رسد
که کسالت
رنگ هايش را
باز شمارد.
.
.
لينکهاي مربوط :
.
.
.
.
.
.

________________________________________

Freitag, August 05, 2005

... فقر فرهنگي پيامد فقر مالي يا تخم مرغ قبل از مرغ؟؟؟

 

بعضي وقتها که ستون حوادث روزنامه ها رو مي خوندم، برام عين يک فيلم بودن. با خودم فکر مي کردم مگه ميشه که آدم بتونه بچه نازکتر از برگ گل رو اذيت کنه و يا به يک آدم سالخورده ضربه بزنه و يا هزار و يک چيز ديگه؟؟؟ اما کم کم به ضرب المثل "شکم گرسنه، دين و ايمون نداره" ايمان آوردم.
بهرحال اين اتفاقات تا براي خود آدم و اطرافيانش پيش نياد، عميقا بهش فکر نمي کنه و دقيقا نمي فهمه که عمق فاجعه تا کجاست؟؟؟ وقتي ببيني که نمي دونم با چي، از پشت بزنن تو سر عزيزت که سنش هم بالاست و سرش رو بشکونن تنها به اين دليل که ازبانک بيرون اومده!!! تازه بعد ببينن که پولي هم در کار نبوده، يک کم بيشتر بخودت مي آيي. حالا اين عزيز تنها رو، مردم برسونن به بيمارستان و بالاخره سومين بيمارستان بتونه در حين خونريزي وحشتناک، سرش رو بخيه کنه و باقي ماجرا...
منظورم ازشرح اين ماجرا، هزاران نکته مختلف هستش. اما متاسفانه در حوصله اين وبلاگ نمي گنجه و منهم جامعه شناس نيستم ....
.
داشتم فکر مي کردم که از روزي که دست چپ و راستمون رو شناختيم بهمون گفتن به بزرگتر احترام بذاريم، در سلام کردن پيش قدم باشيم، به کسي آسيبي نرسونيم، دروغ نگيم و ... اونقدر اين نصيحتها با گوشت و روحمون قاطي بود که من بعضي شبها که از دانشگاه تنها برمي گشتم خونه، با خودم ميگفتم اگه تو خيابون يکي اومد اذيت کنه و يا دزدي، اول مي زنم تو منطقه حساس بعد تا خم شد با زانو مي زنم تو دماغش؛ اما يکهو با خودم ميگفتم: "نه دردش مياد، گناه داره بيچاره! "
اما امروز کجاييم؟؟؟ قتل، غارت، جنايت، توهين و فحاشي، تحقير و تمسخر و .... که اينها روزها از کتاب خوندن و يا غذا خوردن راحت تر شده، از کجا سرچشمه مي گيرن؟؟؟
فقر فرهنگي در يک جامعه بنظر من از فقر مالي مردمش پديد مياد و فکر نمي کنم در طول تاريخ ايران چنين وضعيتي وجود داشته.( برحسب شرايط و زمانه) البته کساني هم هستن که در حين داشتن وضع مالي خوب، دچار بي فرهنگي مزمن هستن؛ ولي من اصلا منظورم به اين نوع از فرهنگ نيست و اشاره من به باورهاي از دست رفته در اين سالهاست.
امروزه وقتي کسي نتونه با دو سه جا کار کردن، شکم همسر و 3-4 تا بچه قد و نيم قدش رو پر کنه و يا نتونه فرزندش رو به دانشگاه يا خونه بخت بفرسته، در بهترين حالت خودش و خانواده اش رو از بين مي بره!! حالت ديگه رو مياره به خرده دزدي و چون ناشي هستش میافته زندان و همون نون بخور و نميرش هم قطع مي شه... حالت بعد که بيشتر در جوونها ديده مي شه يک نوع عصيان و تهاجم هستش و يک نوع دق دلي خالي کردن سر هر کسي که دم دستشون باشه و خيلي چيزها رو حق از دست رفته خودشون ببينن. هنوز هم وقتي به اين گروه عاصي، خسته و سرخورده از تمام مراحل زندگي فکر مي کنم، مي بينم در عين ظاهر خشن و بي رحمشون و وجود آکنده از نفرتشون، چقدر ظريف و شکننده هستن.
وقتي فقر تا اعماق وجودت ريشه کرده و در کشوري زندگي مي کني که هر روز در اون شعار مساوات و برابري داده مي شه، کشوري که طبق ادعا بر پايه عدل الهي اداره مي شه؛کشوري که دار زدن، سنگسار کردن و شلاق زدن در ملاء عام جزئي از افتخاراتش محسوب ميشه و هرروز شکاف طبقاتي بزرگتر و بزرگتر مي شه، گروني بيداد مي کنه و هيچ کس هم بدادت نمي رسه، چيزي برات باقي نمي مونه تا بهش احترام بذاري... فقط بايد کاري کني تا خودت کمترين گزند رو ببيني.
اين وسط هم مذهب و خرافات و عرف و سنت و نوگرايي، هم باهم معجون شله قلم کاري مي شن که خدا هم هنوز انگشت بدهن مونده که اين ديگه چيه و اون چنان متحير مانده که يادش رفته کار هاي ديگه اي هم داره!!!
.
پي و پس و پا و ... نوشت:
1- ببخشيد اين قدر مطالب در هم و برهمه؛ ولي حق بديد که شما هم اگر جاي من بوديد وضع بهتري نداشتيد.
2-مخاطب نوشته ها شخص خاصي نيست و اصولا من در شرح ماجرا از دوم شخص مفرد مخاطب زياد استفاده مي کنم.
3- مطالب نوشته شده بصورت بسيار کلي مي باشد و فقط کمي تا قسمتي ازتراوشات مغز اينجانب بعد از شنيدن يکسري خبر بود. نه نويسنده خوبي هستم و نه جامعه شناس.
4- يادم رفت بنويسم که مردم رو معتاد مي کنن تا ناي حرف زدن نداشته باشن و هزار تا اتفاق و نابهنجاري و خشونت هم از بغلش بيرون مياد.

________________________________________

Donnerstag, August 04, 2005

... مهربان همسر

 


اين مهربان همسر ما چه ها که نمي کند... مي گه همه چيز دنيا مال تو، حتي گوگل!!! البته خودش اون بالا يک چيز ديگه نوشته بود که پر از عشق بود ولي من فعلا عوضش کردم تا شما ها هم ببينيد.
در ضمن لينکش رو حتما ببينيد تا بدونيد که درست هم کار مي کنه!!! مي تونيد روي خود نوشته شهرقصه کليک کنيد يا روي گوگل.

________________________________________

Montag, August 01, 2005

... بي وزني

 
................................................... عکاس باشي: شخص بنده / سوژه: مريم بانو !
.
.
.
.
اين بار اولي نيست که دچار اين حس لعنتي مي شم ... هر وقت که مغزم پر از هزاران فکر، غم و غصه، نگراني و دلشوره، اضطراب و پريشوني و... مي شه، يکدفعه احساس خلاء عجيبي مي کنم، يک آرامش عميق و وحشتناک که بشدت نگرانم مي کنه. ديگه به هيچ چيزي نمي تونم فکر کنم. حتي الآن نمي تونم کلمه براي نوشتن پيدا کنم... همين چند تا خط رو هم بسختي نوشتم... قبلا از اين حالت خوشحال مي شدم ولي چند وقتي هست که نگرانم .
شما هم تا حالا تجربه کرديد؟؟؟

________________________________________

 

 
 



دوستان




sooski
گلچين وبلاگهاي ايراني
خبرچين؛ خبرگزاری وبلاگ‌شهر هزار و یکشب

Persian Websites Directory ليست وبلاگهای به روز شده Listed on 
BlogShares
 View My Public Stats on MyBlogLog.com



 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.
 


Google
hits. online