هي من مي گم متولدين بهمن ماهند، مخصوصا ً خانومهاش...بگيد نه!!! البته خودتون هم اين رو مي دونيدها، فقط نمي خواهيد اقرا کنيد. باور نداريد؟؟ ايناها نمونه اش، من!!! ( اي بابا تورو به خدا بذاريد ما اين شب تولدمون يک کم از خودمون تعريف کنيم، چي ميشه مگه؟؟؟ )
خلاصه اين که بازهم پيرتر شدم و هزار و يک فکر و حس عجيب و غريب ديگه که به من اضافه شدن...من واقعا ً از پيري مي ترسم، شما چطور؟؟؟ دلم شور مي زنه وقتي راجع بهش حرف مي زنم.
راستش اينها رو اينجا ننوشتم که کامنت تولد مبارک جمع کنم ، همينجوري اين چيزها به ذهنم اومد و نوشتم؛ ولي دوست دارم بدونم که شما ها راجع به پيري چه فکري مي کنيد؟؟؟
خدا مي دونه که 1763 تا حرف دارم، شايد هم يک کم بيشتر... ولي چون 2561 نفر دوست و آشنا اينجا رو مي خونن، نمي تونم بنويسم؛ آخه نمي خوام دچار خود سانسوري بشم!!!
يکي نيست بگه آخه دختر...اگه با اسم مستعار مي نويسي، پس چرا آدرست رو بهمه مي دي ؟؟؟؟ لابد اينهم از معايب بلد نبودن قايم کردن مسائل هستش.( عجب جمله باحالي !)
خلاصه سال ميلادي نو شد و ما نو نشديم، بلکه سال شمسي يک فرجي بشه...التماس دعا!!
پیامهاي به ديگران: (خودم رو امشب با ادبيات دارم خفه مي کنم)
- آهاي
ايشتربانو خانوم ، زود امتحاناتت رو خوب بده تا من بتونم يک دل سير ببينمت.
-
قاصدک خانوم گل و بلبل، اسباب کشي که نتونستيم بيايم کمک ( کمردرد و اين حرفها)، تبريک که مي تونيم بهتون بگيم. در ضمن من چرا متن زويا پيرزاد رو دوست ندارم؟؟؟؟
-
آشپزباشي جان روزي 20بار عاشقانه به عکست در اورکات نگاه مي کنم!!!
-
ملا جان مي بينم که بالاخره در اورکات موفق شدي و منبري راه انداختي...! الآن مي رسيم خدمتتان.
و خلاصه همه دوستان که دلم تنگشونه و هميشه به اين جا سر مي زنن ( ملودرام تا قسمتي درام)
ميگم چطوره از اين به بعد شماها موضوع بديد، من راجع بهش بنويسم؟؟؟؟ چون مغز بنده تااطلاع ثانوي تعطيل مي باشد( اصلا هم قبلا تعطيل نبوده و موقتي مي باشد.)