الآن ديگه مطمئن شدم که وقتي مطلبي به ستون "ديگه چه خبر" اضافه مي کنم، پينگ مي شم. يعني در اصل وقتي تغييري در تمپليت مي دم. حالا مي خوام ببينم يک آدم خيرخواه پيدا مي شه که به من بگه چه جوري ستون مربوطه رو از تمپليت جدا کنم و براش آرشيو هم درست کنم؟؟؟ بايد يک وبلاگ جدا درست کنم يا روش ديگري هست؟؟؟ از اونجايي که من IQ بالايي ندارم، لطفا مو به مو توضيح بديد. دست شما پيشاپيش درد نکنه.
.
.
در خواست کمک:
.
يک شعر تو "
ترانه هاي کودکان" نوشتم که فکر مي کنم کامل نيست، چون خودم يک بيت ازش يادم مياد ولي هر چي فکر مي کنم بقيه اش يادم نمياد. اونجايي که مي گه :
هرکس کاري يا هنري داره ....... قاضي، کارگر يا که پرستاره
ولي بقيه اش يادم نمياد. کسي مي تونه کمکم کنه؟؟؟ الآن ديره و نمي تونم به خواهرم تو ايران زنگ بزنم و ازش بپرسم. مي شه شما کمک کنيد؟؟؟؟؟
-------------------------------------------
مي بينيد که داشتن حداقل چند تا خواهر چقدر خوبه؟؟!! هرکدومشون رو بفرستي يک گوشه دنيا، تا هر وقت خواستي بتوني ازشون کمک فکري بگيري و درگير زمان نشي. بحمدالله مشکل شعر ما هم بهمين گونه رفع شد.
راستش الآن فهميدم که ديروز پينگ شده بودم، اما کار من نبوده. من فقط ديروز دو تا خبر توي ستون "ديگه چه خبر" گذاشتم و پينگ هم نکردم ولي مثل اينکه خود بلاگ اسپات بعد از هر پست جديد و يا تغيير در تمپليت بطور اتومات پينگ مي کنه!!! حالا ديگه مي ترسم خبر جديد تو ستون مربوطه بذارم؛ مي ترسم فحش بخورم! چند روزي اصلا خونه نبودم و دربست در اختيار آبتين کوچولو و مامانش بودم و کلي کيف کردم... جاي همه خالي بود.
به اندازه 15 تا مثنوي شايد هم 16 تا حرف نگفته دارم که ديروز اصلي ترينش رو
سايه نازنينم گفت.
کم کم داره تو زندگيم يک تحولاتي ايجاد مي شه و انگار دوباره زمان فعاليت و کار شروع شده؛ روحيه ام بطرز محسوسي داره بهتر مي شه و همش خدا خدا مي کنم که اين وضع هرروز بهتر بشه. تو هفته گذشته بالاخره گواهينامه رانندگيم رو تبديل کردم و مردک يک امتحاني ازم گرفت که نگو، سوسک دو سر شه ايشالله . ولي خوب چشمهاي آلمانيش در بياد، همون دفعه اول قبول شدم. چقدر اينجا خوبه که مربي رانندگيت هم باهات مياد. اينجا همينطوري نمي توني بري امتحان بدي، حتما بايد از طرف يک آموزشگاه رانندگي معرفي بشي. من هم دو سه جلسه باهاش تمرين گرفتم تا کاملا به سبک و روش اينها آشنا بشم.
يک مسئله اي که برايم جالب بود اين بود که من با گواهينامه بين المللي فقط 6 ماه مي تونستم اينجا رانندگي کنم، چون اقامت دارم و قبل از سه سال هم بايد نسبت به تعويض گواهينامه اقدام کنيم وگرنه بايد عين مبتديها در تمام کلاسها شرکت کنيم و خرجش هم سر به فلک مي ذاره؛ ولي قبل از سه سال فقط بايد امتحان آئين نامه و شهر رو داد.(گواهينامه ايرانيت رو هم ازت مي گيرن) منهم از همه جا بي خبر طبق نوشته روي گواهينامه بين المللي يک سال رانندگي کردم و بعد هم با کمال احترام فرستادمش ايران و يک سال ديگه تمديدش کردم و يک سال ديگه هم با خيال راحت رانندگي کردم... خداييش چه خطري از بيخ گوشم گذشته!
اخبار خوب اين مدت زياده. (گوش شيطون کر)
در ضمن ما که از اين بلاگستان تا حالا فقط خير ديديم، اما بدون تعارف
قاصدک خواسته يا ناخواسته نقش بزرگي در روند اين بهبودي بازي کرد و با معرفي يکي ديگه از بلاگر ها که خيليهاتون مي شناسيدش (اول بايد ازش اجازه بگيرم که اسمش رو بذارم يا نه؟؟) کلي تغييرات مثبت در زندگيم بوجود آورد و من با کمک اين دوست تا حدي دوباره به دنياي محبوبم برگشتم، تئاتر!!! اونهم نه به فارسي بلکه به آلماني. هيچکس نمي تونه باور کنه که من حداقل هفته اي دو بار 3 ساعت راه رفت و برگشت رو تحمل مي کنم، فقط به عشق اين مهربونيها.
يادمون نره دوست داشتن و مهر ورزيدن به اندازه زدن يک لبخند ساده است؛ پس لبخند بزنيم، آنگاه دوست بداريم.