::: شهر قصه :::  

 

 
 
 
 




Iranian Cancer Society Join Donate Help Guide Contact







 
 


 




 
 

Freitag, Mai 05, 2006

... او هم رفت.

 

تا حالا از نزديک ديده بوديدش؟ تا حالا براتون حرف زده بود؟ خندونده بودتون؟؟؟ تا حالا برق چشمهاش رو ديده بوديد؟ تا حالا براتون با اون صبرو حوصله وصف نشدنيش از قديمها و از خاطراتش گفته بود؟؟ تا حالا تو لحظه هاي سخت دلداريتون داده بود؟؟ ديده بوديد وقتي که درد مي کشيد، بازهم مي خنديد؟ ديده بوديد که چه پسرهاي خوبي تربيت کرده بود؟؟؟ اگه ديده بوديد که مي دونيد من چي مي گم... اگه نه که، وقتي تلخک شده بود حتماً ديده بوديد...آره، درسته، حسين کسبيان رو مي گم که اونهم از بين ما رفت... حسرت به دل موندم که چرا آخرين باري که ايران بودم نشد ببينمش. مي دونم که کيارش و کيوان اينجا رو نمي خونن، اما بازهم از همينجا به کيارش گلم و کيوان نازنينم و مادر بهتر از برگ گلشون تسليت مي گم. خودشون مي دونن که شريک غمشون هستم و من موندم يک دنيا بهت و بغض و حسرت...
.
.

________________________________________

 

 
 



دوستان




sooski
گلچين وبلاگهاي ايراني
خبرچين؛ خبرگزاری وبلاگ‌شهر هزار و یکشب

Persian Websites Directory ليست وبلاگهای به روز شده Listed on 
BlogShares
 View My Public Stats on MyBlogLog.com



 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.
 


Google
hits. online