مگر خدا چند سال يک بار به ما
احمدرضا مي دهد که زبانم لال يا ميگرن از ما بگيردش يا سر زا برود؟؟؟ الکي که نيست...
سايه که بي تک سلولي نمي شود...يک سايه است و يک تک سلولي...
بنابراين اينجانب تصميم گرفتم که هر چه تجربه دارم براي جماعت ميگرنيان رو کنم، بلکه اونها هم قسمت زيادي از دردشون از بين بره و کله شون سبکتر بشه.
ميگن که ميگرن ارثي هستش... شايد. ولي خيلي ها با اين نظر مخالفند و شرايط روحي و حتي تغذيه رو در اين امر مؤثر مي دونن؛ در حال حاضر اين قسمتش مهم نيست. مهم اينه که باهاش چکار کنيم؟! اول از تجربياتم مي گم و بعد مفصل درباره ميگرن براتون مي نويسم.
.
ميگرن من از زمان اوج گيري مريضي پدرم شروع شد، يعني وقتي که 12 سال داشتم. روزهاي خيلي بدي بود و من هر شب با گريه و سردرد مي خوابيدم... اون موقعها اولش من سردردهام رو قايم مي کردم...مامانم به اندازه کافي ناراحتي داشت. اما خودش فهميد و از اين دکتر به اون متخصص اما فايده نداشت و فقط به قرص ارگوتامين سي بسنده مي کردن و مي گفتن تا شروع شد يکي بخور... يکي دوسالي افاقه کرد و قرصها هم از يکي هم به دو تا افزايش پيدا کرده بود. بعد دوباره ميگرن اوج گرفت و دکتر قرصهاي آرام بخش مي داد ولي همشون بعد از يک مدتي بي اثر مي شدن...سال چهارم دبيرستان من عملا مدرسه نرفتم و امتحان معرفي هم ندادم. اوضاع سر و کله ام خيلي خراب بود. از اون به بعد شروع کردم به خورن تمام قرصهاي جديدي که توليد مي شد. از جمله exedrin و چند تا قرص ديگه که اسمشون يادم نيست...ولي بازهم بعد از مدتي بي اثر مي شدن و اين جريان ادامه داشت تا 27 سالگي، يعني 15 سال تمام با اين درد لعنتي دست و پنجه نرم کردم. يک بار هم يک متخصص مغز و اعصاب يک قرصهايي بهم داد که عين معتادها شده بودم و استخون دردگرفته بودم و حتي نمي تونستم روي تختخواب بخوابم، مي لرزيدم و عضلاتم شل شده بود؛ خودم ذره ذره کمش کردم و شروع کردم به ورزش شديد و بعد دکترفدايي بهم گفت که بهترين کار رو انجام دادم وگرنه تکليفم معلوم نبود. از خودم بدم ميومد، همش در حال مريضي و ناله بودم؛ بيچاره اطرافيان که چه تحملي داشتن. بنابراين تصميم گرفتم از راههاي ديگه باهاش مقابله کنم و عزمم رو جزم کردم و توسط يکي از دوستانم با دکتري آشنا شدم که متخصص هيپنوتيزم و ماينتيزم بود و انرژي درماني مي کرد. اولين کاري که کرد يک رژيم غذايي بهم داد و در اين رژيم من از خوردن ميوه هايي مانند انجير، گوجه فرنگي، خيار، بادمجان و ميوه هاي تخم دار از اين قبيل و هر گونه سس، فلفل، ته ديگ و گوشت قرمز منع شدم. در کنار اين ها يک سري افشره برام تجويز کرد مثل افشره ليمو، افشره گل سرخ و ... که طبق يک دستورالعمل بايد اونها رو مي خوردم و بهم توصيه کرد که کدو، ماهي و ...بخورم (دستورش رو پيدا مي کنم و دقيق براتون مي نويسم) مدت شش ماه من دقيقا اين رژيم رو رعايت کردم و هفته اي يک بار هم براي ماينتيزم اونجا مي رفتم که اين خودش يک حکايت جالبه. بهرحال خواسته بودم که خوب بشم و تمام سعيم رو مي کردم. بعد از شش ماه که بهبود قابل توجهي پيدا کرده بودم ، دکترم با فاصله هاي يک ماه تمام مواد غذايي رو که ممنوع کرده بود، يکي يکي وارد غذام کرد و خوشبختانه ديگه به هيچکدوم واکنش نشون ندادم.و دوسالي اوضاع محشر بود تا اينکه اومدم آلمان.
.
بقيه در قسمت بعد که يک سري لينکهاي مفيد هم بهتون معرفي کنم. ولي يک نکته مهم:
.
تجربه مهمي که من بدست آوردم اينه که اولين گام براي خوب شدن ميگرن و يا هر مريضي ديگه خواستن خود آدمه که سهم بسزايي در پيشرفت بهبودي داره.بعضي ها با مريضيشون حال مي کنن و بعضي ها هم خودشون رو مي بازن، که هر دو صورت مسئله خوشايند نيست.