::: شهر قصه :::  

 

 
 
 
 




Iranian Cancer Society Join Donate Help Guide Contact







 
 


 




 
 

Donnerstag, November 17, 2005

... روزي روزگاري در دانشگاه آزاد

 

يکدفعه ياد دوران اعصاب خورد کن دانشگاه افتادم ... اونجا مثلا محل آموزش و پرورش هستش و سهم بسزايي در شکل گيري قسمت اعظمي از شخصيت دانشجويان داره.
يادم افتاد که ترم 6 بودم و مشکل خيلي بزرگي برام پيش اومده بود، گفتم با استاد راهنما مشورت کنم تا شايد بتونه اون ترم کمکم کنه و من بتونم يا کمتر سر کلاسها بيام و يا اينکه بعضي از واحدهام رو حذف کنم و يا خلاصه اين مردک يک کمکي به من در اون شرايط خاص بکنه. اوضاع درسيم هم خيلي بد نبود و سرگروه هم بودم، يعني خودش من رو انتخاب کرده بود!
ازش وقت گرفتم و رفتم پيشش. هنوز نشسته بودم که شروع کرد: آره اين دانشجو ها بي کارن، خودشون يک ذره شعور ندارن که مشکلاتشون رو حل کنن، همش وقت منو مي گيرن و از اين حرفها... مونده بودم هاج و واج که چکار کنم؟! گفتم استاد، بهر حال يک سري از مسائل با مشورت بصورت بهتري حل مي شه و همه نياز به مشورت دارن. گفت: آره، ولي اين بچه سوسولهاي پولدار که ميان دانشگاه آزاد، اصلا عقل ندارن. منهم سريع بهش جواب دادم که خدا رو شکر که طرف صحبتش من نيستم! البته بهش نگفتم که از بد شانسي تو اون خراب شده سر در آوردم وگرنه عمراً من درس بخون نبودم. خلاصه با هزار مکافات مشکلم رو بهش گفتم و پيشنهاد کردم که اگه مي شه کلاسهاي من در اون ترم غيابي باشه. چون يک پام دانشگاه بود، يک پام بيمارستان و سر کار هم بايد مي رفتم. (بهش نگفتم که تمرين تئاتر هم دارم وگرنه...) البته بيمارستان رفتنها بيشتر وقتم رو مي گرفت و داغون بودم. القصه فکر ميکنيد چه راهي پيش پام گذاشت اين آقاي دکتر و استاد راهنما و رئيس گروه رياضي دانشگاه آزاد؟؟؟؟ خيلي ساده و بدون هيچ تغيير حالتي فرمودند: انصراف بده!!! من خشکم زد؛ حيف که اهل فحش دادن نيستم وگرنه ....
تو دلم گفتم بشين تا انصراف بدم، اونهم ترم 6. باز خدا پدر استادهاي ديگه رو بيامرزه که کلي کمکم کردن و اون ترم با هر مکافاتي که بود درس خوندم و کلي هم معدلم بالا شد و قيافه اين آقاي دکتر ديدني. اما ديگه هرگز با من خوب نشد و متأسفانه آخرين درسم هم با اون بود که اونهم داستاني داره.
اين آقاي دکتر شيرين کاري زياد داشت از جمله اين که وقتي قرار بود کتابش چاپ بشه، همه شاگردهاي اون ترمش رو انداخت تا ترم ديگه همه مجبور بشن کتابش رو بخرن و اين عمل آقاي دکتر بسرعت نور در بين بقيه استادها شيوع پيدا کرد.
بعضي وقتها فکر مي کنم اگه بخوام وقايعي که تو اين دانشگاه اتفاق افتاده رو شرح بدم مثنوي 70000 من خواهد شد، شايد يک کم هم بيشتر.

________________________________________

 

 
 



دوستان




sooski
گلچين وبلاگهاي ايراني
خبرچين؛ خبرگزاری وبلاگ‌شهر هزار و یکشب

Persian Websites Directory ليست وبلاگهای به روز شده Listed on 
BlogShares
 View My Public Stats on MyBlogLog.com



 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.
 


Google
hits. online