
جان من، دل خود شکسته مي پنداشتي
.............. لرزه ها بود بر اين چرخ فلک، هردم از ناله تو
جان من، با سرانگشت تکبر و غرور
............................ نشکند اين دل دريايي و فرزانه تو
جان من، عشق نبود، وفا نبود
...................... عادتي بيش نبود اين همه شيدايي تو
جان من، غصه اگر هيچ نبود
..................... اين همه شور و شعف نيز نبود در دل تو
جان من، يار ديرينه اگر سهم تو بود
.................. پس چرا نيست نشان در دل او ز عشق تو
جان من، ماندنيت آمده است
...................... به هواي شکن و چين و خم گيسوي تو
جان من، رقص کن و نغمه مستانه بخوان
.......................... که فلک لرزد از اين نغمه مستانه تو
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پي و پس و پا و .... نوشت:
1- هنوز هم در اين اوج گرما و سردرد لعنتي، لبخندم محو نشده؛ چرا که اين بانوي زيبا با تمامي وجودش مي خندد.
2-ببخشيد شعر في البداهه بود. ايراد زياد داره ، مخصوصا که براي بانويي صاحب قلم سروده شده که از اهالي ديرين همين وبلاگ شهر است. ولي خوب چه کنم ؟!
3- در ضمن حافظ نيز فرمود:
هزار شکر که ديدم بکام خويشت باز ................... زروي صدق و صفا گشته با دلم دمساز
روندگان طريقت ره بلا سپرند ...................... رفيق عشق چه غم دارد از نشيب و فراز
.
---------------------------------------------------------------------------
.
.
.
بسيار مهم:
.
.
.
هنوز از خوندن اين خبر شوکه هستم. نمي تونم بفهمم يعني چي؟؟؟ نکنه بايد ديگه خواب ايران رو ببينيم و يا بايد با ايراني جديدالتاسيس مواجه شويم؟؟؟ شما را به خدا يک راهي پيدا کنيد...