::: شهر قصه :::  

 

 
 
 
 




Iranian Cancer Society Join Donate Help Guide Contact







 
 


 




 
 

Freitag, Mai 28, 2004

بچه هاي اين دوره و زمونه !!!

 
مي دونيد چيه؟ اينکه من چهارتا خواهرزاده دارم که همشون پسر هستند 14-10-8-6 ساله. هرکدوم هم يک تيپ هستند ولي همشون کلي مغز متفکر و حاضر جواب هستند.اگه حرفهاشون رو نوشته بودم، الآن يک کتاب "قضايا از ديد کودکان" و يک کتاب "فلسفه"داشتم.آقاي 14 ساله سرتا پا وقار و متانت و در حال گذران سن بلوغ و مخ کامپيوتر و ماشين و پيانيست. اون آقای 10 ساله يک فيلسوف تمام عياره که وقتي مسئله اي رو عنوان مي کنه، بزرگترها هم از جواب دادن به سئوالش عاجزن، عسليه که نگو. بهرحال آقاي 8 ساله ديگه زده رو دست همه و با حاضر جوابيهاش همه رو عاشق خودش کرده. از جمله اينکه وقتي سر کلاس بهش گفتن با مژده جمله بساز، حدس مي زنيد چي گفته؟ "مژده زن بامشاد است." در ضمن يادم رفت بگم که اين آقای8 ساله صدايي دارد که وقتي حرف مي زند، ديگر صدا به صدا نمي رسد و مثل راديو توقف هم ندارد. يک وقت فکر نکنيد دارم بدش رو مي گم ها؛ دلم براش ضعف مي ره. آقاي 10 ساله( گيتاريست)و آقای 8 ساله( ارگيست!!!) با هم برادر هستند. حاضرم تا قيامت بشينم و هر چهارتاشون با هم برام حرف بزنن، البته مشخصه که صداي کدومشون برنده خواهد شد! آقاي 6 ساله هم که گلوله نمکه و وقتي بدنيا اومد خيلي زيبا بود، اصلا نمي تونم توصيف کنم؛ وقتي که براي اولين بار گذاشتنش تو بغل خواهرم، طفلي خواهرم هول شده بوده و زمان رو قاطي کرده بوده که اين که خاله کوچيکه محترم هستش، اينجانب!! حالا تا از دلتنگي گریه ام در نیومده، اصل قضيه رو بگم: ديروز زنگ زده بودم که باهاشون صحبت کنم،اول بگم که اين خواهرزاده هاي گرامي بنده رو با نام مخفف من درآوردي صدا مي زنند که چند سال پيش فهميدم اسم زشت ترين سگ دنيا بوده که ثبت شده!!! اي خدا اين هم از آخر عاقبت من و خاله بودنم. آقاي 8 ساله گوشي به دست، بدون مکث داشت صحبت مي کرد:" آره خاله ...، من به بابام گفتم روز 12 خرداد که جشن داريم من ارگم رو ببرم مدرسه، يکي از دوستهام هم طپانچه داره و يکي ديگه هم بخونه." والله به مرحمتي سر اين کدهاي اينترنتي صدا انگار از خونه بغلي مي یاد. يک کم فکر کردم و دوباره براي اينکه مطمئن شم، پرسيدم:"... جون، دوستت چي داره؟ فرمودند:"طپانچه ديگه! خيلي هم خوب مي زنه." ببخشيد که منو دعوا کرد که نمي دونم طپانچه چيه و چقدر خوب مي شه باهاش نواخت؟! خلاصه گفتم :"آها منظورت همون کمانچه هستش؟" فرمودند:"آره همون ديگه،واي، چقدر اشکال مي گيري!!" و بدون مکث شروع به بقيه صحبت کرد و بدون اينکه از من سئوالي کرده باشد در آخر گفت:" پس قول دادي تابستون که اومدي برام از اون ماشين کنترلي گنده ها بخری.خداحافظ." و رفت.
خلاصه که بچه هاي اين دوره و زمونه هر کدوم خودشون يک کتاب هستند، سراسر خوندني؛ و اين وظيفه ما بزرگترهاست که اونها رو دست کم نگيريم و ميل و نظر خودمون رو بهشون تحميل نکنيم.
اين شعر تقديم به کودکيهاي همه ما و کودکان امروز:

پاشو پاشو کوچولو...............از پنجره نگاه کن
با چشماي قشنگت ................به منظره نگاه کن
اون بالا بالا خورشيد ............تابيده در آسمان
يک رشته کوه پايينتر.............پايينترش درختان
نگاه کن اون دوردورا ...........کبوتري مي پرد
انگار براي بلبل از گل خبر مي برد.


تا روز ديگر و نوشته اي جديد خداحافظ.

________________________________________

 

 
 



دوستان




sooski
گلچين وبلاگهاي ايراني
خبرچين؛ خبرگزاری وبلاگ‌شهر هزار و یکشب

Persian Websites Directory ليست وبلاگهای به روز شده Listed on 
BlogShares
 View My Public Stats on MyBlogLog.com



 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.
 


Google
hits. online