::: شهر قصه :::  

 

 
 
 
 




Iranian Cancer Society Join Donate Help Guide Contact







 
 


 




 
 

Montag, Mai 03, 2004

چسب هم کارساز نيست

 
دلم مي خواد بنويسم، خيلي هم دلم مي خواد بنويسم اما شدم مثل اجی مجی اصلا نمي تونم بنويسم. ذهنم اونقدر پاره پاره شده که هرچي چسب براش مي خرم فايده نداره چسب مایع، چسب کاغذی، چسب نواري، چسب لنت... نمي چسبه که نمي چسبه. حالا گذاشتم ببينم چِيني بندزني چيزي از اين طرفها رد ميشه يا نه؟؟!! نگاه که ميکنم ميبينم اي بابا نه فقط ذهن من ، بلکه اساسا دنيا اينجوري شده خوب کاريش هم نميشه کرد چون ميدونيد چقدر چسب بايد بسازن تا اين دنيا رو بشه بهم چسبوند؛ اصلا کارش از چسب و اين حرفها گذشته ...
اين شتره هم که تند تند ميره در خونه اين و اون مي خوابه ، از بس کارش گرفته ، تازه اينجوري هم که کلاغه خبر آورده شتره چون تنهايي نمي تونه کارش رو انجام بده کلي شترهم تو ممالک ديگه استخدام کرده و نمايندگي هاشو زياد کرده. از هر کی مي پرسي چه خبر؟ ميگه هيچی والله شتره اومد فلان عزيزمو برد .البته اميدوارم دم خونه هيچکدوم از شما ها نياد و چند تا از راه ها اينه که آدرس غلط بديد!!! يا اينکه روي در يک يادداشت بزنيد که : " آمديد ، نبوديم !!!" و يا در اين مکان شتر سواري ممنوع ! و يا خوابيدن هر گونه شتر در اين مکان = حمل با جرثقيل ....
ديروز که چهلمين روز فوت دختر خالم بود ، پنج شنبه گل آقا رفتش ، امروز صبح هم که باز داشتم با نوميدي وبلاگم رو باز مي کردم تا ببينم اصلا کسي از اين طرفها رد شده يا نه ؟ چشمم به جمال يک کامنت جديد روشن شد که : يکي از دوستهاي خوب دانشگاه که شوهر يکي از بهترين دوستام هم بود فوت کرده !!!! حالا من موندم با کلي شوک و ناباوري . البته کامنت دوست عزيز ترسا کلي دلگرمم کرد و يک کم از غمم کاست و الآن هم دارم به موزيک بسيار زيبايي که روي متن وبلاگ ايشونه گوش ميکنم . شاهکاره. من عاشق صداي محمد نوري هستم.
حالا تو اين هيرو ويري ( تا حالا اين کلمه رو ننوشته بودم عجب سخت بودها) زنگ زدم به مامانم که يک آروم شم ، یکهو مامانم به طرز غريبي شروع کرد به دلتنگي که پاشو يکسر بيا ايران ... دلم تنگ شده و از اين حرفها ؛ حالا باز اين شماييد که دوباره بايد قيافه منو تصور کنيد ( البته ايندفعه بدون يخ رو صورتم و ورم لپم ) آخه آدم به يک بچه مامانو از این حرفهاي غمناکدار مي زنه؟ تازه اونهم خود مامان خانومش. ( واي يادم نبود که اينها رو خودش هم مي خونه ).بعد هم به مهربان همسر زنگ زدم که اونهم فقط يک جمله قصار گفت : " مي بيني چه راحت يک دفعه شوهر آدم مي ميره!!! " واي من بدون مهربان همسر هرگز. ( مهربان همسر خان شام هم مي خواي؟؟؟؟؟ )
واي چقدر حرفهاي غصه دار زدم ، ببخشيد . تازه من نمي دونم چرا هروقت هيچي براي نوشتن ندارم ، اين همه مي نويسم ؟؟؟؟؟؟؟
حالا اگه موافقيد چند ثانيه هم که شده برگرديم به دنياي کودکيهامون و همه چيز رو فراموش کنيم :
وقتي تو خونه مامان خنده به لب داره
دنيا مي خنده به ما شادي مياره
بابا که از در مياد با بوسه شيرين
براي ما بچه ها هديه مياره

تو باغچه خونه ما پر از گل و گياهه
اگه رو سبزه و گل بذاريم پا گناهه
ما مثل شاپرکها مي رقصيم دور گلها
با هم آواز مي خونيم تو اين خونه زيبا


یاد قديمها بخير
تا روز ديگر و نوشته اي جديد خداحافظ

________________________________________

 

 
 



دوستان




sooski
گلچين وبلاگهاي ايراني
خبرچين؛ خبرگزاری وبلاگ‌شهر هزار و یکشب

Persian Websites Directory ليست وبلاگهای به روز شده Listed on 
BlogShares
 View My Public Stats on MyBlogLog.com



 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.
 


Google
hits. online