::: شهر قصه :::  

 

 
 
 
 




Iranian Cancer Society Join Donate Help Guide Contact







 
 


   
 

Mittwoch, Juni 29, 2005

مستند سازان ايراني

 

فرشيد فرجي( عکس از پايگاه خبري فيلم کوتاه) Posted by Hello

لطفا هرکسي هر کاري از دستش بر مياد، انجام بده تا مستندسازان هم وطن ما هر چه سريعتر به آغوش خانواده هايشان برگردند.

در همين رابطه پايگاه خبري فيلم کوتاه ستادي براي پیگیری وضعیت مستندسازان بازداشت شده در عراق، تشکيل داده که خبر آن به شرح زير مي باشد:

ستاد پیگیری وضعیت مستندسازان بازداشت شده در عراق تشکیل شد.
به گزارش «پایگاه خبری فیلم کوتاه» این ستاد را خانه سینماگران جوان که مجری طرح مستند در جست و جوی کورش کبیر است تشکیل داده و اخبار و اطلاعات در این زمینه را در اختیار رسانه های جمعی قرار خواهد داد.
فرشید فرجی و کورش کار مستندسازان ایرانی که برای تکمیل این مستند به شکل قانونی به عراق سفر کرده بودند، روز 29 اردیبهشت در پست بازرسی نیروهای آمریکایی بازجویی و دستگیر شدند و اطلاعی از محل نگهداری و وضعیت آنها در دسترس نیست.
از تمامی نهادها، ارگان ها، اشخاص حقیقی و حقوقی دعوت می شود برای آزادی این دو مستندساز با ستاد پیگیری وضعیت آنها همکاری کنند.
شماره تلفن های 8834395، 8829503 و 8822980 در این ستاد برای پیگیری وضعیت آنها تعیین شده است.

.
در ضمن متن انگليسي که مي توانيد براي ارگانهاي مربوطه بفرستيد در وبلاگ Iranians for Peace آمده است که به تمامي آنرا برايتان در اينجا منتقل مي کنم.

Where is Farshid Faraji

Farshid Faraji, an independent Iranian cameraman, who was arrested by the American military forces in Iraq,” is missing. Faraji, who entered Iraq on May 2nd 2005 with valid visa and proper documents to complete the filming of the documentary, “In Search of Cyrus, the Great,” does not appear on the Red Cross list. While the Red Cross has registered the arrest of Koroush Kar, the producer of the film, there is no information available about Farshid Faraji’s whereabouts.

After shooting scenes in Iran, Afghanistan, Tajikistan, and Turkey, Faraji and Kar entered Iraq, in order to film the historical site of Babylon, but lost contact with their families after the first week of entering Iraq. Koroush Kar contacted his family and notified them that the he and Faraji were arrested on May 19th, 2005. Farshid Faraji’s family, who is gravely concerned about his safety, has not been able to find any information about Farshid from the Red Cross and the Iranian authorities.

Iranian filmmakers and advocacy groups are putting pressure on the Iranian government to take appropriate steps to find Farshid Faraji. We need the help of human rights groups and international advocacy organizations in asking the United States government to provide Fashid’s family with information about their son’s arrest. We believe that while Farshid is being interrogated, his family has the right to know about his status and his whereabouts.

Thank you,

People who are concerned about Farshid Faraji and his family.

________________________________________

Donnerstag, Juni 23, 2005

بزرگداشت ارحام صدر

 

Shargh Newspaper Posted by Hello

شايد کمتر کسي با اسم و سيماي اين هنرمند با سابقه و پرتوان آشنايي نداشته باشد و شايد کمتر کسي نداند که اين مرد چه لبخندهايي بر لب ما نشاند.
.
گزارش کوتاهي که در زير مي خوانيد به تمامي از سايت پايگاه خبري فيلم کوتاه نقل شده است:.
.
بزرگداشت رضا ارحام‌ صدر برگزار شد .
بزرگداشت رضا ارحام‌صدر در خانه هنرمندان برگزار شد.
در اين برنامه كه ارحام‌صدر به خاطر شكستگي استخوان نتوانسته بود حاضر شود بعد از نمايش فيلم مستند شكرپاره در پيامي تصويري ضمن خيرمقدم به حاضران گفت: به خاطر زمين خوردنم در خانه، نتوانستم اين افتخار را بدست آورم تا به ميان شما بيايم اما از حضور تك‌تك شما سپاسگذاري مي‌كنم.
وي از بهروز غريب پور و انجمن تهيه‌كنندگان فيلم‌هاي مستند براي برگزاري اين جلسه تشكر كرد پس از پخش اين پيام حاضران به پا خواستند و دقايقي را به تشويق اين بازيگر پيشكسوت پرداختند. در ادامه جلسه غلامرضا مهيمن نويسنده و كارگردان فيلم شكرپاره به همراه رضا عماد يكي از بازيگران اين فيلم به دعوت پدرام اكبري به روي صحنه رفتند و درباره اين كار مستند كه در برگيرنده لحظاتي از خاطرات رضا ارحام‌صدر است صحبت كردند.
مهيمن با بيان اينكه ساخت اين كار از سه سال پيش به من پيشنهاد شد گفت: 7، 8 ساله بودم كه تئاتر ارحام را مي‌ديدم و فكر نمي‌كردم 45 سال بعد در جايي قرار بگيرم كه فيلمي از ايشان بسازم. وي افزود: من يك خط كمرنگ داستاني را براي ايشان تعريف كردم و بقيه بداهه‌هاي خودشان بود. دوربين در پشت سرشان مي رفت و همه صحنه‌ها بدون هيچ مشكلي در يك برداشت گرفته مي‌شد.
مهيمن، هدف از ساخت اين فيلم مستند را معرفي اين بازيگر بزرگ به نسل امروز خواند و افزود: مي‌خواستم بگويم ما چنين آدم‌هايي داشتيم.
اين كارگردان در جواب به سوالي درباره نپرداختن به فيلم مهمي چون شب‌ نشيني در جهنم در اين فيلم مستند گفت: اين فيلم در ابتدا 11 قسمت بود كه به تدريج كوتاه و حدود 10 بار مونتاژ شد. صحنه‌هايي هم از فيلم شب ‌نشيني در جهنم بود كه حذف شد. همچنين صحنه تئاتر اصفهان بسيار طولاني بود كه آن هم كوتاه شد و من كمترين تاثير را در اين روند كوتاه شدن داشتيم.
رضا عماد كه در اين فيلم در همه جا همراه ارحام‌صدر است علت حضور خود را در شكرپاره دعوت ارحام خواند و گفت:من فكر مي‌ کردم به خوبي آقاي ارحام‌صدر را مي‌شناسم ولي وقتي با هم به بازار و خيابان رفتيم و برخورد مردم را با او ديدم فهميدم كه اصلا نمي‌شناسم در واقع ارحام را بايد با مردم شناخت.وي حس و حال‌هاي اين فيلم را طبيعي دانست و افزود: يك صحنه از اين فيلم طراحي قبلي نشده و اكثرا در مواجه با مردم شكل گرفته است.
فرزند مرحوم فرهمند از بنيانگذاران تئاتر اصفهان هم كه در اين مراسم حاضر بود با تشكر از ساخت چنين فيلمي گفت: امروز بخشي از آرزويم كه ساخت مستندي درباره‌ تئاتر اصفهان بود برآورده شد انجمن مستندسازان و آقاي مهيمن كاري كردند تا بتوانيم اين ميراث فرهنگي را حفظ كنيم.
محمد متوسلاني، سيامك اطلسي، بهمن مفيد، شقايق فراهاني،‌گوهر خيرانديش، محمود بنفشه‌خواه و مريم معترف از حاضران در اين مراسم بودند.
.
.
گزارش زير را نيز از سايت خانه هنرمندان بخوانيد:
.
:: شكر پاره می آيد، ارحام صدر نمی آيد.
.
ارحام صدر در نمايش «شكر پاره» نمی آيد.
شكر پاره فيلمی است از زندگی و فعاليت های « رضا ارحام صدر»، كه «غلامرضا مهيمن» آن را كارگردانی كرده است.
اين فيلم قرار بود روز سه شنبه 17 خرداد، در خانه‌ی هنرمندان ايران به نمايش در آيد اما اين برنامه به سه شنبه 31 خرداد موكول شد تا رضا ارحام صدر هم بتواند از نظرجسمانی تجديد قوا كند و در جلسه نمايش فيلمش حضور يابد.
با اين حال باز هم فيلم بدون حضور او نمايش داده خواهد شد چرا كه در چند روز گذشته اين هنرمند قديمی زمين خورده و سه قسمت از استخوان های لگنش مويه برداشته است.
اما، غلامرضا مهيمن، برای اينكه كمی جای خالی ارحام صدر را پر كند، در حالت بستری پيامی ويدئويی از او ضبط كرده تا در اين مراسم پخش كند.
دنباله خبر را در « ادامه» بخوانيد...
.
.
.
اما شكر پاره چگونه ساخته شد؟
به گزارش سايت خبری خانه‌ی هنرمندان ايران، « رضا مهيمن»، كارگردان اين اثردر مورد چگونگی ساخت آن گفت:« ساخت اين فيلم، يك سال طول كشيد. چرا كه آقای ارحام صدر توانايی بدنی زيادی ندارند و ما به تناوب كار كرديم.»
وی افزود:« ما گفت و گوی كاملی با ايشان داشتيم و خاطرات زمان تولد تا امروز را با هم مرور كرديم. بر اساس آن گفته ها، طرح نيمه داستانی پياده كرديم و دو تن از هنرمندان تئاتر اصفهان( رضا عماد و مهدی شهداد)، اين طرح داستانی را اجرا كردند و در لابه لای آن از فيلم های نمايش های ارحام صدر استفاده شده است.»
.
.
اينهم مصاحبه روزنامه شرق با رضا ارحام صدر:
.
گفت وگو با رضا ارحام صدر

پس از سال ها سكوت…
هنوز هم باصلابت و شادابى سخن مى گويد، هنوز هم نفسش گرم است و با زبانى شيرين و كلامى نافذ مجذوب خود مى سازدت و حتى با غرور از سختى ها مى گويد و از هر آن چه كه بر او گذشته است در تمامى اين سال هاى دور و نزديك. پس از ۲۶ سال سكوت «رضا ارحام صدر» سخن مى گويد...
•••
•اگر موافق باشيد از بيوگرافى تان شروع كنيم.
رضا ارحام صدر، متولد ۱۲ ارديبهشت ،۱۳۰۲ در محله پاقلعه، بخش ۴ اصفهان. دوران تحصيلات ابتدايى را در دبستان پهلوى گذراندم و بعد وارد كالج انگليسى ها شدم. تا سيكل اول در آنجا درس خواندم و بعد براى تحصيل در رشته نفت به آبادان و دانشكده نفت رفتم اما متاسفانه بعد از دو سال اقامت در آن شهر سخت بيمار شدم و پزشكان صلاح را در اين ديدند كه به آب و هواى بومى خود بازگردم تا بتوانم بيمارى همه گير آن روز يعنى مالاريا را تاب بياورم. پس از بازگشت به اصفهان متوجه شدم كه دبيرستان ادب جايگزين كالج انگليسى ها شده. پس از ديدار با رئيس فرهنگ و بعد از دو سال ترك تحصيل به كلاس چهارم متوسطه بازگشتم و در دبيرستان ادب ديپلم اقتصاد و تجارت گرفتم، نيز از دبيرستان صارميه ديپلم ادبى و بعد از آن مشغول به خدمت دولتى (بيمه از كارمندى تا رئيس كلى) شدم.
•از نحوه علاقه مندى و آشنايى تان با هنر تئاتر و صحنه بگوييد.
من از نوجوانى اين نياز را در خود مى ديدم و هميشه به ديدن تئاترهايى كه در شهر اصفهان، خاصه آنهايى كه مربوط به جشن دانش آموزان مى شد، مى رفتم. اين علاقه پا گرفت و تبديل شد به انگيزه اى براى برپايى نمايش هاى محله اى كه در ايوان خانه ها اجرا و پرده صحنه مان لاجرم چادر نماز زن هاى خانه بود و كف پوش حياط فرش هاى كهنه و نمد كه همسايه ها بر آن مى نشستند. پس از ورود به دبيرستان ادب كار صحنه اى ما از يك مزاح من سركلاس آقاى جهانشاه (كه بعدها پدرخانمم شد) آغاز شد. ايشان حضور و غياب مى كردند كه به اسمى به نام عباس پنيرى رسيدند. بعد از چند بار كه اين اسم را صدا كردند و كسى پاسخ نداد، من از ته كلاس گفتم: «آقا، تو خيكن!» كه ايشان از اين مزاح من لذت بردند و بعداً به مدير مدرسه سفارش كردند كه براى جشن ها از همين بچه ها استفاده كنيد و از بيرون بازيگر نياوريد. پس از اين اتفاق اولين نمايشى كه در مدرسه بازى كرديم نمايشى بود به نام «رفيق ناجنس» و من در اين نمايش درخششى داشتم كه خانواده ها بعد از يك بار ديدن از مدير مدرسه خواستند كه نمايش ادامه پيدا كند. پس تئاتر ما ۱۰ شب فروخت و از درآمد آن براى مدرسه يك پيانو خريديم.
•بداهه سازى در نمايش هاى شما در مقابل گفت وگوهاى اصلى نمايشنامه اى كه نگارش شده، تا چه حد جاى كار و بازى پيدا مى كرد؟
نمايشنامه هايى كه ما كار مى كرديم حاصل يك طرح اصلى بود كه توسط من يا آقاى محمدرضا مميزان به صورت نمايشنامه در مى آمد، پس از اصلاح و روتوش توسط گروه تمرين مى شد تا زمان اجراى ژنرال. وقتى حس مى كردم كه ساير بازيگران بر نقش ها، گفت وگوها و ميزانسن هاى خود مسلط هستند، از قدرت بداهه خود نيز استفاده مى كردم. اين نكات نغز معمولاً جملاتى انتقادى بودند كه البته با حفظ فضاى اصلى نمايش و نيز پس از هماهنگ شدن با ديگر بازيگران انجام مى گرفت. از پارتنرهاى (همبازى هاى) بسيار خوب من كه به يك درك متقابل از بازى هم رسيده بوديم مرحوم «جهانگير فروهر» بودند كه مى دانستيم وقتى من از فضاى نمايش براى بداهه اى انتقادى خارج مى شوم، چگونه با بازى در سكوت خود و يا حتى بداهه سازى متقابل، مانع از افتادن صحنه و گيج شدن بقيه بازيگران شويم. اين روش كارى ما بود.
•گونه غالب نمايش هاى شما، كمدى است. آيا اين موضوع با روحيات خود شما سازگار بوده است؟ و يا براساس پيام اصلى درون مايه آثارتان كه انتقادى نسبت به كژى ها و زشتى هاى جامعه بوده، گونه كمدى را صحيح تر يافتيد؟
پاسخ شما را با ذكر خاطره اى مى دهم: شبى پس از پايان نمايش در مسير برگشت به خانه از مرحوم فرهمند [كه مدير تئاتر بودند و من ايشان را استاد خطاب مى كردم] پرسيدم: آيا ما صرفاً بايد مردم را بخندانيم و مردم در اين شهر به ما دلقك لقب دهند؟ ايشان گفتند: نه، ما هنرمند كمدى هستيم. گفتم: پس اجازه بدهيد كه موضوعى را به كارمان اضافه كنيم كه تئاتر ما خنده صرف نباشد و پيامى انتقادى و اخلاقى و انسانى را مطرح كنيم كه تماشاگر بعد از دو ساعت خنده در سالن وقتى به خانه رفت با خود بينديشد كه چه تفكرى در پشت پرده اين خنده بود؟ اين خنده در واقع خنده تلخ است.
•طنز تلخ، طنز سياه، طنز گزنده و در نهايت اخلاقى و آموزنده، اين خصوصيت بارز آثار شماست. پس بايد گفت كه شخصيت پردازى هاى واقعگرايانه در نمايش هاى شما نيز در جهت كمك به طنز انتقادى شماست، اين طور است؟
بله دقيقاً، ما همان تيپ هاى مردم را در كوچه و بازار و خيابان و اداره مى گرفتيم و وارد نمايش مى كرديم. اين اساس تئاتر كمدى انتقادى است. مرحوم فرهمند هميشه چه روى صحنه و چه بيرون از محل كار مى گفتند كه تئاتر كمدى انتقادى به نام ارحام به ثبت رسيده و مردم از زمانى با ما همراه شده اند كه ارحام روى صحنه انتقاد مى كند. مثالى مى زنم: زمانى در اصفهان گوشت ناياب شد؛ قحطى و گرانى. نتيجه آن كه ما روى صحنه به هر بهانه اى و در هر شب طعنه و انتقادى به مسئول تهيه گوشت اين شهر مى زديم. خب قاعدتاً اين موضوع بين مردم پخش مى شد و به گوش خود آن آقا و آقايان ديگر نيز مى رسيد، پس ناچار مى شدند كه در وظيفه خودشان اهمال و كوتاهى نكنند. ارگان هاى دولتى همواره و به شدت منتقد من بوده اند زيرا كه من بيشتر آنها را روى صحنه به نقد سختى كشيده بودم.
•نقش محورى در آثار شما متكى به شخصيت خودتان بوده است. آيا اين موضوع به قدرت بيان و بداهه پردازى شما بازمى گردد يا به نويسندگان نمايشنامه كه آن را لحاظ مى كرده اند؟
بزرگ ترين نعمت من همين استعدادى بوده كه خداوند به من عطا فرموده كه او را سپاس مى گويم. باور كنيد كه هيچ گاه راجع به اين بداهه ها از قبل فكر نمى كردم و تمامى اين گفتارها در لحظه بر زبانم جارى مى شد. در واقع من به يك طرز طنز رسيده بودم كه به مرور زمان هم تقويت مى شد و هم تلخ تر.
•نمايش هاى خود را تا چه حد مطابق شرايط علمى و اصول روز تئاتر دنيا پيش مى برديد؟
من پيرو مكتب برشت (برتولت) هستم و همان زمان هم كتاب هاى علمى تئاتر را دنبال مى كردم. نيز آثار نوشين (عبدالحسين) را هم با علاقه مى خواندم و سعى مى كردم كه با آداپته (به روز) كردن مسائل اجتماعى جامعه ايران آن زمان و با رعايت اصول و فنون علمى تئاتر به وسيله نمايش و با لباس طنز در ذهن و زندگى مردم غور كنم.
•توفيق و موهبت ارحام صدر چه بوده است؟
توفيق من هميشه همراهى با مردم بوده است. زمانى مردم اصفهان به من لقب «روزنامه سيار» داده بودند زيرا وقتى كه به سالن تئاتر مى آمدند قسمتى از زندگى واقعى خودشان را با همان شخصيت ها و خصوصيات مى ديدند و حرف هاى خودشان را از زبان ما مى شنيدند؛ پس هم لذت مى بردند و مى خنديدند و هم تجربه مى كردند و مى آموختند.
آنها براى حرف هاى انتقادى من در صحنه مدت ها دست مى زدند. يادم مى آيد كه شبى شاه و فرح به ديدن يكى از تئاترهاى ما آمده بودند. گويا فرح [كه رئيس جمعيت خيريه بانوان نيز بود] براى جمع آورى انعام و صدقات! به اصفهان آمده بود. من روى صحنه به مرحوم مميزان گفتم: يك مقدار از اين پولاتو بده به انجمن خيريه نسوان ... ايشان گفتند: كه چطور بشه؟ كه چى كار بكنن؟ گفتم: هيچى. شب تا صبح زنده دارى، بعد هم شكار و بعد هم رقص، خب همه اينها خرج داره...!! مردم تا چند دقيقه دست مى زدند. در آنتراكت ميان دو صحنه همه به من گفتند كه اين حرف ها را نگو، ساواك دستگيرت مى كنه. گفتم: نه تازه بقيه كارم باقى مانده، در صحنه بعد به بازيگرى كه نقش تعميركار تلويزيون را داشت، گفتم: اين دستگاه خرابه اما هر دستگاهى كه خرابه از بالا خرابه تا پايين ... اين بار ديگر صداى دست زدن مردم قطع نمى شد. آقاى اقبال كه پشت سر آنها (شاه و فرح) در سالن نشسته بود، بعداً به من گفت كه شاه به نخست وزيرش گفته است: با ارحام چه مى توانيم بكنيم كه روى صحنه از من انتقاد مى كند و مردم هم دست مى زنند!
•مردم راجع به ارحام صدر چه چيزهايى نمى دانند؟
هيچ چيز ناگفته و ندانسته بين من و اين مردم نيست. آنها همه چيز را مى دانند. حتى راجع به سكوت بيست و شش ساله من و دورى از صحنه كه براى خود آنها و به خاطر ايشان بود. به احترام جوانانى كه اين شهر از دست داد و خانواده هايى كه هنوز داغدار جوانانشان هستند. ديگر نمى توانستم تئاتر كمدى براى اين مردم عزادار اجرا كنم. من در كوچه و بازار و در خانه و خيابان و... با مردم همراه بوده ام، جزيى از اينانم و جدا نيستم. هميشه هم خواسته ام از خداوند اين بود كه نان من و زن و بچه من را در گيشه تئاتر و سينما نگذارد و خدا هم لطف كرد و ارتزاق اصلى من همواره از شغل دولتى (بيمه) بود كه از كارمندى تا مديركلى شهر اصفهان پيشرفت داشتم و از اين بابت شكرگزارم.
• و اما مهمترين سئوال من، با توجه به توضيحات شما مى توان نتيجه گرفت كه اين سكوت به اختيار و انتخاب خودتان بوده است و نه به اجبار ديگران كه حاشيه و گوشه نشينى را به صحنه ترجيح داده ايد، اين طور است؟
دقيقاً. به دلايل گفته شده و نيز اين دليل بزرگ كه ديدم عده اى از هنرمندان را به اصطلاح ممنوع الچهره و ممنوع البازى كرده اند و من نيز شخصاً اعلام كردم كه من در كار دولتى (بيمه) بازنشست شده ام. پس در كار هنر نيز چنين است...
•و به خودسانسورى پرداختيد؟ آيا در طول اين سال ها وسوسه صحنه آزارتان نمى داد؟
(خنده) بله، ولى اعلام كردم كه دلم پيش مردم است و صحنه، مردم اصفهان در قضاوت بسيار مشهور هستند، اشتباه هم نمى كنند و اين تصميم هم به زعم خودم بسيار بجا و منطقى بود و هم بنا به نظر و خواست مردم. چه بسا كه الان هم خود آنها هستند كه از من مى خواهند دوباره بازى كنم…
•گويا بالاخره طلسم را شكسته ايد و سريال مستند «شكر پاره» و فيلم سينمايى «درسا» از جمله كارهاى بدعت شكنانه شما در طول يكى دو سال اخير بوده است؟ راجع به شكرپاره بگوييد.
بله اين اثر در واقع روايتى مختصر از زندگى خودم است كه با اجازه معاونت ارشاد و با شراكت من، آقاى رضا مهيمن (كارگردان) و آقاى طباطبايى (تهيه كننده) شكل گرفت. با دوربينى روى دست و زنده وارد بازار و زورخانه و خيابان شده ايم و از اين برخوردها، تصويرهاى زيبا و حتى خنده آور، خلق شده. اين سريال از اول تا پنجم نوروز و از شبكه اصفهان پخش شد كه مردم نيز بسيار آن را پسنديدند.
•راجع به فيلم سينمايى «درسا» بگوييد.
يك روز آقاى محسن دامادى (كارگردان) به من رجوع كردند و گفتند كه فيلمنامه اى نوشته اند و يك نقشى نيز براى من - كه پيرمردى بود و اصلاً اين نقش را براى من نوشته بودند- ابتدا نپذيرفتم اما وقتى كه فيلمنامه را خواندم بسيار از آن لذت بردم و پيشنهاد ايشان را پذيرفتم. ايشان نيز قول دادند كه رعايت حال من را سر صحنه بكنند و وقتى اولين روز كار سپرى شد من شيفته تواضع و افتادگى اين مرد شدم. ضمن اينكه ايشان كارگردان بسيار لايقى هم هستند و به اصول و قوانين كارگردانى آشنا. (با خنده) و البته كه هنوز تصفيه حساب كامل با تهيه كنندگان فيلم فارابى نكرده ام.
•گويا كه هنوز بنياد فارابى [به علت مشكلاتى چند] نتوانسته به تعهدات مالى خود در قبال اين فيلم عمل كند، اين طور است. آيا از كل كار راضى بوده ايد؟
حرف هايى اينچنينى مطرح است. اطلاع دقيقى ندارم اما به نظرم كار بسيار خوبى از آب درآمده، هرچند كه من تاكنون راش هاى كار را نديده ام ولى در كل از اين كار بسيار راضى بوده ام.
•تا چه حد صحنه تئاتر را مانند كلاس درس مى دانيد؟ آيا به زعم شما نيز، تئاتر معلم اخلاق زندگى است؟
به زعم من ديدار و شنيدار بهترين راه تربيت است زيرا كه چشم مى بيند و گوش مى شنود، آن هم همزمان. پس لاجرم تاثير آن از مثلاً كتاب خواندن كه صرفاً اطلاعاتى به شخص مى دهد بسيار بيشتر است و از آن رو نيز كه در تئاتر همه هنرها در كنار هم جمع شده اند قابى ناطق با افرادى زنده براى تماشاگر به تصوير كشيده شده است.
بنابراين تاثيرى كه تماشاگران از يك تئاتر مى گيرند همانند تاثير شاگردان از يك معلم است؛ آن هم معلم اخلاق زندگى. مثالى برايتان مى زنم؛ بعد از اجراى تئاتر «مست» كه نكوهشى در باب نوشيدن الكل بود به من خبر رسيد كه چه كسانى بعد از ديدن اين نمايش شرب خمر را ترك كرده اند. ما تنها آن تصاوير سياه را با رنگ و لعاب خنده پوشانيده بوديم اما نمايش كار خود را كرد و تاثير خود را گذارد. من معتقدم كه تاثير تئاتر و تئاتردرمانى از پند و اندرزهاى كلاس درس و منبر و موعظه و پيام هاى بهداشتى و اخلاقى بسيار بيشتر است.
•در طول اين سال ها فيلم هاى زيادى با الهام از آثار شما ساخته شده است، در حالى كه به نظر مى رسد كه مثلاً تئاتر «جوجه فكلى» شما حرف خود را زده و نيازى به تكرار و تبديل شدن باز هم مثلاً به فيلم «كما» را نداشته است. نظرتان در اين باره چيست؟ آيا شما هم مثل مرحوم صادق هدايت معتقديد كه تقليد عيب نيست اما...؟!
اساس تئاتر تقليد است. با اين تقليد مشكلى ندارم. اما اين كه فلان هنرپيشه فرم راه رفتن من را تقليد نه، تكرار مى كند و حتى طرز نگاه كردن من را، به ايشان چه مى توانم بگويم؟ تنها پيشنهادم اين است كه با بال خودشان پرواز كنند، همين. اگر من ساكتم و حاشيه نشين اما زنده ام هنوز و از تئاتر دور نيستم و آن را دنبال مى كنم و پيرامون آن، مطالعه. من ميل به آموزش دارم چه بسا كه قبلاً هم در دانشكده سوره اصفهان (دو سال) تدريس كرده ام. حالا ديگر وقت آموزش هرآنچه كه تجربه كرده ام است به جوانانى جوياى نام و كار، پس نيازى به تقليد كار صرف ندارم. زيرا كه اگر با بال ديگران بپرند ممكن است كه ميان شاخه ها گير كنند اين حق كشى و ناسپاسى است كه من ۲۶ سال سكوت كنم و ديگرانى كه مى توانند! كار كنند اداى مرا در بياورند. فكر نمى كنم كه اين پاسخ درستى به پنجاه و اندى سال خدمت در صحنه تئاتر و به هنر باشد...
•در پرونده كارى شما چندين سريال، حدود بيست فيلم سينمايى و اگر درست بگويم حدود صد و بيست تئاتر وجود دارد. بهترين خاطره شما از ميان همه اين آثار چيست؟
لحظه به لحظه اين كارها برايم خاطره است. اما بگذاريد فكر كنم... خاطره جالبى است كه براى خود من نيز هم جالب بود و هم باورنكردنى... زمانى سريالى كار كردم به نام «حاج لطف الله» كه دوشنبه شب ها در تهران حوالى غروب پخش مى شد. آن زمان تازه تلويزيون در دسترس مردم قرار گرفته بود. من شنيدم كه دوشنبه شب ها تهران خلوت مى شود. ابتدا باورم نمى شد، به تهران رفتم و اين موضوع را با چشم خود ديدم.
•آيا هنوز هم دوست داريد كه به روى صحنه برويد؟
بسيار زياد، هنوز و هميشه آرزوى من اين بوده كه روى صحنه بميرم و دوست دارم كه تا زنده هستم در خدمت صحنه و تئاتر باشم. چه بسا كه در سن ۸۲ سالگى براى آقاى دامادى و در فيلم درسا بازى كردم.
اما وسوسه صحنه چيز ديگرى است كه تحمل آن سخت است. از طرفى ديگر وضعيت جسمى مجال مانور در صحنه تئاتر را به من نمى دهد پس ناچارم كه به بازى در فيلم ها قناعت كنم.
•وضعيت تئاتر امروز ايران را چگونه ارزيابى مى كنيد؟
متاسفانه تئاتر ايران هميشه مظلوم واقع شده و به عقيده من با ادامه اين شرايط در شرف نابودى قرار خواهد گرفت. من چهل سال تمام نگذاشتم كه چراغ تئاتر در اين شهر خاموش شود اما شما امروزه مى بينيد كه تئاتر و تئاتر رفتن از برنامه هفتگى خانواده ها حذف شده است و ديگران نيز كمكى به بهبود اين شرايط نمى كنند. چه بسا كه حتماً مى دانيد حتى در خود تهران چند سالن تئاتر تعطيل شده است. تئاتر در مقابل سينما بسيار ناديده گرفته شده و از طرفى ديگر اين سريال هاى تاسف بار تلويزيون است كه ذائقه مردم را به سطح پائينى كشانيده است. زمانى آقاى على نصيريان و عباس جوانمرد و جمشيد لايق، تئاتر «بلبل سرگشته» را در اصفهان به روى صحنه بردند. پس از ديدن نمايش على نصيريان از من پرسيد كه چطور بود؟ و من پاسخ دادم كه خيلى عالى، فقط به شرط اينكه سالى يك بار بلبل هاى سرگشته روى صحنه بيايند وگرنه كه به قول اصفهانى ها: «يكى، چشم گاوه...» (خنده)
•گلايه ارحام صدر در طول اين سال هاى سكوت چه بوده است؟
بى مهرى، حق كشى و ناسپاسى، بى انصافى و...
•انتظار امروز ارحام صدر چيست؟
انتظار و توقع دارم اما فكر مى كنم كه حتى گفتنش نيز بى جا و بيهوده است زيرا با توجه به موقعيت من نزد مردم اگر مى خواستند كارى بكنند تا به حال انجام داده بودند. بارى از ما كه گذشت اما بايد جوانان را دريابند و به آنان بها بدهند، تقويت و حمايت شان كنند تا حداقل ما نيز پيش از مرگمان ببينيم كه تئاتر رونقى گرفته... اما هيچ گاه توقع مالى از كسى نداشته و ندارم.
•ارحام صدر بيشتر خنديده است يا خندانده است؟ به قولى آن كه مى گريد كمى غم دارد و آنكه مى خندد زياد؛ آنكه مى خنداند چطور؟
باور كنيد خيلى سخت است كه خون به دل و غم به جگر داشته باشى و باز هم مردم را شاد كنى و از شادى آنان تسكينى براى خود بيابى و هيچ گاه روى صحنه به اين فكر نكنى كه نوه فلجى هم در خانه دارى كه تا تو به خانه نروى حتى غذا هم نمى خورد... اما باز هم مى خنداندم و مى خندانم حتى «طناز» كوچكم را...
•و حرف آخر استاد؟
تئاتر مكتبى نيست كه به كسى نان بدهد و كسى نيست كه بتواند از تئاتر زندگى بسازد. تئاتر عشق مى خواهد و عشق، فقط بايد عاشق باشى، عاشق تئاتر، همين.
•از وقتى كه در اختيار من گذارديد نهايت تشكر را دارم استاد.
من نيز توفيق بيشتر را براى شما و همكارانتان آرزو دارم.

________________________________________

Samstag, Juni 18, 2005

چند نفس عميق و بعد چند کلمه !!!

 
ديديد چگونه اين ملت را بجان هم انداختند و کارشان را کردند؟؟؟ حالا ما هم اين وسط سرگرم خوردن خون همديگر مي شويم تا بقيه کارهايشان را انجام بدهند!!!
.
بياييد همه دوست هم باشيم، چرا که هر شکافي، تنها به ضرر ماست ... کاشکي در اين لحظات بتوانيم مانند بسياري از دوستان بيانديشيم که بزرگترين نگرانيشان فرداي هموطنانشان است.
.
دلم مي سوزداز اينکه بدون هيچ تفکري و تنها از سر خشم، همديگر را به حماقت و مقصر بودن و ... متهم کنيم.

________________________________________

Dienstag, Juni 07, 2005

فراخوان عمومي براي اعتراض به نقض حقوق زنان در قانون اساسي

 
بنده آدم سياسي نيستم و اصولا چيزي هم سرم نمي شود،اما تا دلتان بخواهد قرمه سبزي و هليم بادنجان را خوب درست مي کنم، ولي اگر خونم به جوش بيايد يا غيرتي شوم ديگر سياست مياست حاليم نمي شود. ديگر کم کم داره اون روم از نگهداشتن مجتبي ها در زندان و خيلي چيزهاي ديگر بالا مي آيدها ... گفتم که نگيد نگفتي . اعصاب مصاب درست و حسابي هم ندارم .
به هر حال اين روزها صحبت بر سر فراخوان عمومي براي اعتراض به نقض حقوق زنان در قانون اساسي ، هستش و من از اين حرکت واقعا به وجد اومدم و اگه اونجا بودم حتما شرکت مي کردم ؛ کاشکي زودتر يک برنامه ريزي دقيق تر مي شد که همزمان زنان ايراني در هر کجاي دنيا که هستن ، مقابل درب سفارت و يا کنسولگري ايران در آن کشور تجمع مي کردن.( البته اگر همچين خبري هست، من بي اطلاعم)




چون من کمي تا قسمتي هم بيسواد هستم، مهربان همسر در حمايت از اين حرکت، اين لوگو را در اينجا نصب کرد.
763 تا و خورده اي وبلاگ هم از اين حرکت حمايت کردن.

Human Rights اين هم حرکتي است در حمايت از آزادي بدون قيد و شرط اکبر گنجي.

راستي تا الآن دارم تو عوالم غيرت و جوشش خون در رگها سير مي کنم،اگر توماري چيزي هست، بگيد امضا کنم!!!

________________________________________

 

 
 



دوستان




sooski
گلچين وبلاگهاي ايراني
خبرچين؛ خبرگزاری وبلاگ‌شهر هزار و یکشب

Persian Websites Directory ليست وبلاگهای به روز شده Listed on 
BlogShares
 View My Public Stats on MyBlogLog.com



 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.
 


Google
hits. online